گنجینه بختیاری(اشعاراکبرعسکری)

ساخت وبلاگ
مرد باش و زچهره ات بردارلعنتی آن نقاب ننگین  رالااقل با خودت که یک رو باشپس بزن آن حجاب چرکین راتو خودت نیستی چه می گوییبا کدامین دهان سخن گفتیباچه رویی  چقدر بی انصافاین همه نا روا به من گفتیاین دلم را که چنگ زهراگینمی خراشد نه  دست انسان استپس آن چهره تازه فهمیدمگرگ هار یست  در تو پنهان استزخم های عمیق درجانم اثر پنجه های کفتار استآنکه بامن سخن به زبری گفتدر درونش گرگ غدار استبا زبان کنایه می گویمبه گمانم اشاره می فهمی صورتک را زچهره ات بردارشاعری استعاره می فهمیمرد باش و به حق قضاوت کنشاعری خود زبان احساس استمثل قو در کنار اقیانوس تشنه می میرد آنکه وسواس استبوی گنداب در فضا پیچدتازبان در دهان بچرخانیازنگاهت گدازه می باردتا تو چشمی به کین بگردانیاکبرعسکری گنجینه بختیاری(اشعاراکبرعسکری)...
ما را در سایت گنجینه بختیاری(اشعاراکبرعسکری) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csousanaabad939 بازدید : 331 تاريخ : چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت: 5:21